امیرمحمد به همراه دایی مرتضی!والبته نظرهمه اینه که امیرمحمد شبیه دایی مرتضی ست :)
بدون عنوان
خرداد 94
عزیز خاله دیشب کلی مارو خندوندی آخه همه چی رو برعکس میگی ،نمیدونم چرا این روزها بیشتر جمله هاتو برعکس میگی؟!!! مثلا" میخوای به من بگی چراغ اتاق رو خاموش کنم میگی : خاله عسل چراخ اتاقو یوشن کنم مثلا" میخوای در اتاق رو ببندی میگی: در اتاقو باز کنم آخه چرا اینقدر شیرین زبونی تو عسلم ...
نویسنده :
خاله نرگس
11:46
عصرونه تولد خاله های دوقولوت ( نرگس و نسرین ) و البته کار دست خودمون :)
عزیز خاله خدا خیلی مهربونه وقتی آرزویی رومیندازه به دلت شک نکن تواناییش رو هم میده همیشه امیدوار باش
بچه یعنی اینکه نذاری مامانت بخوابه...... :) :) :)
امیرمحمد جان شما هم به قدری شیطون بودی که نمیذاشتی مامانت یه بار راحت بخوابه اما درعوض وقتی مامانت میومد خونه ی آقاجون چون میدونست که همه حواسشون به شما هست تلافی تمام بیداریاشو خونه ی آقاجون در میاورد و یه خواب عمییییییییییق میکرد :) ...
نویسنده :
خاله نرگس
15:12
یکی از قشنگترین مطالبی که خوندم....
کتاب فرزندم رو بستم . جامدادی رو که چند دقیقه پیش از شدت عصبانیت پرت کرده بودم برداشتم. مدادهاش رو یکی یکی گذاشتم سرجاش،کنارش نشستم و بغلش کردم،بوسیدمش،سرش رو بوسیدم ،پیشونیش رو ، گونه ی برافروخته اش رو ...... گفتم نمیخوام هیچی بشی ، نمیخوام دکتر و مهندس بشی میخوام یاد بگیری مهربون باشی . نمیخوام خوشنویسی یا چند تا زبون یاد بگیری . میخوام تا وقت داری کودکی کنی شاد باش و سرزنده و قوی باش حتی اگر ضعیف ترین شاگرد کلاس باشی . پشت همون میز آخر هم میشه از زندگی لذت برد.... بهش گفتم تو بده بستون درس و امتحان و نمره هر چی تونستی یاد بگیر ولی حواست باشه از دنیای قشنگ خودت چیزی مایه نگذاری کنار هم نشستیم پاپکورن خوردیم و فیلیم دید...
نویسنده :
خاله نرگس
14:26